حدّ

حدّ

انسان یه موجود محدوده ، دارای یه سری مرز ، اینجا قسمتی از محدوده ی منه ...
حدّ

حدّ

انسان یه موجود محدوده ، دارای یه سری مرز ، اینجا قسمتی از محدوده ی منه ...

چشم سوم

 

... 

 

ـ : میان قلب و دو لب اختناق 

  

 

سکوت کن اختناق افتراست 

 

سخن بگو


بگو که آسمان هنوز آبی است و بیکران


بگو که دشت هرس شده ز خار‌ ، جای غنچه ها سبزه ها و خوشه هاست

 

 بگو که در همند دستهای خوشه ها و باد

 

 راه زندگی تا به انتها خوش است

 

 چشم را بشوی ... از دریچه ی نگاه من ببین

 

 باز هم بگو ...

 

  

 - : ضماد قافیه کفاف زخمهای مرا نمی دهد

 

 چشم ها را مشوی  

 

 باز کن فقط

 

 فاش بین سرّ مگویِ فاش را 

 

خدو به دیده گانِ خواب


بسی رخنه کرده غم به ذهن خسته ام 

 

ضماد قافیه دگر کفاف زخمهای مرا نمی دهد ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد