حدّ

حدّ

انسان یه موجود محدوده ، دارای یه سری مرز ، اینجا قسمتی از محدوده ی منه ...
حدّ

حدّ

انسان یه موجود محدوده ، دارای یه سری مرز ، اینجا قسمتی از محدوده ی منه ...

کتاب خوب


عاشق شدن در دی ماه ؛

مردن به وقت شهریور



دریافت کتاب


_____________________________


پـ.ـنـ : سایت رسمی سید علی صالحی

/http://www.seyedalisalehi.com


چند خط صادقانه


[1]

اینجا قلمروی منه ، شاه از رهگذر گدایی نمی کنه ، هیچ فرقی نداره نظر بدین یا نه .

...

من هر بار که نوشتم قصدم یه جور خودارضایی روحی بوده ؛

      مثه طوسی ، معلم ورزش سال چهارم دبستان که هر دفعه بچه ها رو دور خودش جمع میکرد و بعد جوری میزد زیر توپ که 70 متر از زمین کنده بشه و اسمشو مهارت میذاشت

      مثه قدرتی ، معلم هنر سال دوم راهنمائی که هر دفعه با مهارت سفید برگای دفتر بی خط خوشنویسی رو به شیوه ی نستعلیق خط خطی میکرد و اسمش رو ممارست میذاشت

      مثه سفر های استانیه فولان رئیس جمهور ، مثه ماجراجویی های پر از خطر سفرهای فولان کوهنورد ، مثه ...

 

من فهمیدم عشق بیش از حد میتونه منجر به خور ارضایی بشه ؛ دقیقا مثه بی عشقیه مفرط .

 

[2]

همیشه خودمو گول زدم اما در عین حال هیچوقت نخواستم خودمو گول بزنم .

...

باید بمیری تا بفهمی آلودگی هوا بزرگترین معضل یک کلانشهر نیست

خیلی چیزای دیگه هم آلوده ان به بدترین شکل ممکن ...

خیلی چیزای دیگه هم کشنده ان به بدترین شکل ممکن ...

فقط چون ما نوع بشر بسیار جون عزیز هستیم مردن رو در قطع نبض و نفس و فساد بدن می بینیم

 

[3]

تنها ترسهام همیشه باهام بودن .

تنهایی از ترس تنهایی ، ترس از نیمه کاره موندن کارا ، ترس از گذشته هام ، ترس از آینده ام .

همیشه روزای آخر هر دوره دلم شور میزد ، یعنی چی میشه ؟ روابط ؟ رفاقتا ؟ یعنی بازم همو میبینیم ؟

چه کل دوران مدرسه ، چه دانشگاه ، چه آموزشی ، اصن آخر هر سال هم همینطوریم !

اما آخرش شروع یک دوره ی دیگه بود و شروع ترسهای جدید ؛

دغدغه های روزای اول ، دلشوره های روزای آخر

و اینا هی تکرار شدن و این تکراری شدن بزرگترین ترس من از زندگیه .

 

[4]

من خسته ام ... اما ؛

اما من زندگی می کنم و خسته نمیشم ،

می خورم و خسته نمیشم ،

می خوابم و خسته نمیشم ،

میخونم و خسته نمیشم ،

می نویسم و خسته نمیشم ،

بخاطر میارم و خسته نمیشم ؛

                                       یک آدم خسته فقط خسته تر میشه . تمام

سلام ... خدافظ

اگر برای زنده بودن باید شکرت کنم خدایا شکرت ...


میگذره دیگه آموزشیم تموم شد . کد بهداشت و درمان خوردم تهران . حق به گردن دارا بحلالن [ البته هیچوقت اونایی که باید حلالت کنن ؛ حلالت نمی کنن ] سفر تو راست .


این دو ماه همش خاطره بود برام نه تجربه . دو ماه دیگه به مرگ نزدیکتر شدم

البته اگه دروغ نگم یه چیزایی رو بلد شدم ؛

احترام به مافوق [ هیچوقت تو شخصیگری به اینطور روابط فکر هم نکرده بودم ]

زندگی با افراد دچار حفره های عاطفی سنگین

خوردن علف های بیابونی که اسم یکیش پطروم بود بنظرم

نحوه برخورد با یک فروند سرباز آموزشیه خدا زده و ...

دوستای زیادی هم پیدا کردم مخصوصا بلوچ و زابلی ... ولی هیچی تو اعماقم تغییر نکرده ... تو این دو ماه ... تو این بیست سال ... گذشت ، زود گذشت .


نشد عید بنویسم نه که نباشم ولی نشد پساپس دلهاتون بهاری

بهار آمد ، زمستان رفت و زندگی جریان دارد

همون جوریکه قبل از اومدن ما داشت

همون طوری که بعد از رفتن ما خواهد داشت .