تـــــــــــــــــــــــــــــــمـــــــــــــــــــــــــام


 

ـــــــــــــــــــــــــــPetite Marie - Francis Cabrelــــــــــــــــــــــــــ

ادامه نوشته

ــــــــــــــــــــــــــــــــthere's a shadow hanging over me...ـــــــــــــ

روزهای مدیدیست که خودم را به در و دیوار این اتاق محدود کرده م و دور و برم پر است از مخلوطی از اشیاع به درد بخور و اشیاع بی مصرف و جانک,

کتاب هایی که نه جایی برایشان دارم نه تمایلی به خواندنشان, 

دفتر نقاشی های نصفه ,

تقویم هایی که روزی درشان شعرهای مورد علاقه م را می نوشتم, 

تخته ی بزرگی که قرار بود روی دیوار نصب شود, 

سفالهایی که برای عید رنگشان کرده بودم, 

و چند ترام نصفه کاره که روزی با امید آغاز شده بودند و همچنان تخته شاسی هایم را اشغال کرده اند و اینطور که معلوم است قرار است سالهای سال به طور نصفه کاره به حیات خود ادامه بدهند و در آخر هم به صورت کثیف یا پاره راهی سطل زباله بشوند.

 

نمی دانم چرا دلم می خواهد تغییر را با آن تخته ی بزرگ شروع کنم.

نقطه ی تلاقی دو قطرش را سوراخ کنم و جای خالی را با نقطه ی تلاقی سه عقربه پر کنم.

شاید این چیزی باشد که واقعن ب آن نیاز دارم...

 


 

 


 

[Yesterday/ Lea Michelle [the Beatles Cover 

ـــــــــبه شکوفه ها به باران , برسان سلام ما را....ــــــــــ

می دانی شازده کوچولو,

کسانی هستند که برای اهلی شدن آفریده نشده اند.

اینها را نمی توانی رام کنی.

نمی توانی برای خود کنی.

باید رهایشان کنی تا بروند.

آنقدر بروند و ببینند و بچشند تا زندگی باورشان شود.

 

نمی دانم می توانی این را بفهمی یا نه.

آخر تو همدم یک گل سرخی.

گلهای سرخ ریشه در خاک دارند و کارشان قصه گوییست.

نسل اندر نسل با قصه هایشان افسونگری کرده اند.

از معایب پرواز گفته اند اما خودشان در خفا دلتنگ آسمان شده اند و اشک ریخته اند.

یک بار یک گل سرخ داستان مردی را برایم گفت که کودکی اش را فروخته بود. کودکی اش را فروخت تا مرد شود و بتواند پرواز کند.

غافل ازینکه پرواز سهم کودکی اش بود...

 

گل های سرخ هم عاشق پروازند.

عاشق رفتن...رها شدن.... 

اما پای در بند خاک سردند و ناچار...

 

پس می مانند و اهلی می شوند و قصه می گویند و افسونگری می کنند,

تا کودکی بیاید و برایشان قصه ی پرواز را بگوید...

 

 


 

 Beyond the Forest / The Hobbit - The Desolation of Smaug  OST  ♫ 

فتوبلاگ

....Pride is holding your head up when everyone around you has theirs bowed

امروز تکه مقوایی که به عنوان تخته ی برش از ان استفاده می کردم شکست.

آن هم به بدترین بلایی که می تواند سر جسمی ازین دست بیاید: زیر پا ماندن


شاید شکستن یک تکه مقوا ماکت خیلی هم اتفاق غریبی نباشد.

در روز صدها هزار مقوا ماکت ساخته و توزیع و فروخته و تبدیل به ماکت یا چیزهای دیگر می شود,


اما وقتی یک تکه مقوا چندین سال, نزدیک به یک دهه, از انواع و اقسام تیغ های برش و چسبها و ماژیکهای رنگارنگ مختلف یک یادگاری روی تنش دارد و تا به امروز کوچترین اعتراض یا اعتصابی نکرده و حتا یک ذره هم خم نشده,

غرور و شخصیتی دارد که باید به آن احترام گذاشت و نباید همینطور از کنارش رد شد.


شکستن همچین قهرمان بزرگی تراژدی درددناکی محسوب می شود البته برای من که یار و همراه شب های بی خوابی تحویل پروژه هایم را از دست داده م.

اما زیر پا ماندنش از آن هم دردناک تر است.

مانند غروری که زیر پا مانده باشد و صاحبش شکسته باشد.

مخصوصا غروری که حاصل تحمل سختیهای فراوان باشد..



هیچوقت, هیچوقت و تحت هیچ شرایطی, 

غرور هیچکس را نشکنید.

شاید این تنها چیزیست که برایش باقی مانده باشد...






ـَـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــAdios Señor Marquez ...ــــــــــــــــــــ