تـــــــــــــــــــــــــــــــمـــــــــــــــــــــــــام کتاب هایی که نه جایی برایشان دارم نه تمایلی به خواندنشان, دفتر نقاشی های نصفه , تقویم هایی که روزی درشان شعرهای مورد علاقه م را می نوشتم, تخته ی بزرگی که قرار بود روی دیوار نصب شود, سفالهایی که برای عید رنگشان کرده بودم, و چند ترام نصفه کاره که روزی با امید آغاز شده بودند و همچنان تخته شاسی هایم را اشغال کرده اند و اینطور که معلوم است قرار است سالهای سال به طور نصفه کاره به حیات خود ادامه بدهند و در آخر هم به صورت کثیف یا پاره راهی سطل زباله بشوند. نمی دانم چرا دلم می خواهد تغییر را با آن تخته ی بزرگ شروع کنم. نقطه ی تلاقی دو قطرش را سوراخ کنم و جای خالی را با نقطه ی تلاقی سه عقربه پر کنم. شاید این چیزی باشد که واقعن ب آن نیاز دارم... کسانی هستند که برای اهلی شدن آفریده نشده اند. اینها را نمی توانی رام کنی. نمی توانی برای خود کنی. باید رهایشان کنی تا بروند. آنقدر بروند و ببینند و بچشند تا زندگی باورشان شود. نمی دانم می توانی این را بفهمی یا نه. آخر تو همدم یک گل سرخی. گلهای سرخ ریشه در خاک دارند و کارشان قصه گوییست. نسل اندر نسل با قصه هایشان افسونگری کرده اند. از معایب پرواز گفته اند اما خودشان در خفا دلتنگ آسمان شده اند و اشک ریخته اند. یک بار یک گل سرخ داستان مردی را برایم گفت که کودکی اش را فروخته بود. کودکی اش را فروخت تا مرد شود و بتواند پرواز کند. غافل ازینکه پرواز سهم کودکی اش بود... گل های سرخ هم عاشق پروازند. عاشق رفتن...رها شدن.... اما پای در بند خاک سردند و ناچار... پس می مانند و اهلی می شوند و قصه می گویند و افسونگری می کنند, تا کودکی بیاید و برایشان قصه ی پرواز را بگوید... Beyond the Forest / The Hobbit - The Desolation of Smaug OST ♫ امروز تکه مقوایی که به عنوان تخته ی برش از ان استفاده می کردم شکست. آن هم به بدترین بلایی که می تواند سر جسمی ازین دست بیاید: زیر پا ماندن شاید شکستن یک تکه مقوا ماکت خیلی هم اتفاق غریبی نباشد. در روز صدها هزار مقوا ماکت ساخته و توزیع و فروخته و تبدیل به ماکت یا چیزهای دیگر می شود, اما وقتی یک تکه مقوا چندین سال, نزدیک به یک دهه, از انواع و اقسام تیغ های برش و چسبها و ماژیکهای رنگارنگ مختلف یک یادگاری روی تنش دارد و تا به امروز کوچترین اعتراض یا اعتصابی نکرده و حتا یک ذره هم خم نشده, غرور و شخصیتی دارد که باید به آن احترام گذاشت و نباید همینطور از کنارش رد شد. شکستن همچین قهرمان بزرگی تراژدی درددناکی محسوب می شود البته برای من که یار و همراه شب های بی خوابی تحویل پروژه هایم را از دست داده م. اما زیر پا ماندنش از آن هم دردناک تر است. مانند غروری که زیر پا مانده باشد و صاحبش شکسته باشد. مخصوصا غروری که حاصل تحمل سختیهای فراوان باشد.. هیچوقت, هیچوقت و تحت هیچ شرایطی, غرور هیچکس را نشکنید. شاید این تنها چیزیست که برایش باقی مانده باشد...
Design By : Me |