حدّ

حدّ

انسان یه موجود محدوده ، دارای یه سری مرز ، اینجا قسمتی از محدوده ی منه ...
حدّ

حدّ

انسان یه موجود محدوده ، دارای یه سری مرز ، اینجا قسمتی از محدوده ی منه ...

چند خط صادقانه


[1]

اینجا قلمروی منه ، شاه از رهگذر گدایی نمی کنه ، هیچ فرقی نداره نظر بدین یا نه .

...

من هر بار که نوشتم قصدم یه جور خودارضایی روحی بوده ؛

      مثه طوسی ، معلم ورزش سال چهارم دبستان که هر دفعه بچه ها رو دور خودش جمع میکرد و بعد جوری میزد زیر توپ که 70 متر از زمین کنده بشه و اسمشو مهارت میذاشت

      مثه قدرتی ، معلم هنر سال دوم راهنمائی که هر دفعه با مهارت سفید برگای دفتر بی خط خوشنویسی رو به شیوه ی نستعلیق خط خطی میکرد و اسمش رو ممارست میذاشت

      مثه سفر های استانیه فولان رئیس جمهور ، مثه ماجراجویی های پر از خطر سفرهای فولان کوهنورد ، مثه ...

 

من فهمیدم عشق بیش از حد میتونه منجر به خور ارضایی بشه ؛ دقیقا مثه بی عشقیه مفرط .

 

[2]

همیشه خودمو گول زدم اما در عین حال هیچوقت نخواستم خودمو گول بزنم .

...

باید بمیری تا بفهمی آلودگی هوا بزرگترین معضل یک کلانشهر نیست

خیلی چیزای دیگه هم آلوده ان به بدترین شکل ممکن ...

خیلی چیزای دیگه هم کشنده ان به بدترین شکل ممکن ...

فقط چون ما نوع بشر بسیار جون عزیز هستیم مردن رو در قطع نبض و نفس و فساد بدن می بینیم

 

[3]

تنها ترسهام همیشه باهام بودن .

تنهایی از ترس تنهایی ، ترس از نیمه کاره موندن کارا ، ترس از گذشته هام ، ترس از آینده ام .

همیشه روزای آخر هر دوره دلم شور میزد ، یعنی چی میشه ؟ روابط ؟ رفاقتا ؟ یعنی بازم همو میبینیم ؟

چه کل دوران مدرسه ، چه دانشگاه ، چه آموزشی ، اصن آخر هر سال هم همینطوریم !

اما آخرش شروع یک دوره ی دیگه بود و شروع ترسهای جدید ؛

دغدغه های روزای اول ، دلشوره های روزای آخر

و اینا هی تکرار شدن و این تکراری شدن بزرگترین ترس من از زندگیه .

 

[4]

من خسته ام ... اما ؛

اما من زندگی می کنم و خسته نمیشم ،

می خورم و خسته نمیشم ،

می خوابم و خسته نمیشم ،

میخونم و خسته نمیشم ،

می نویسم و خسته نمیشم ،

بخاطر میارم و خسته نمیشم ؛

                                       یک آدم خسته فقط خسته تر میشه . تمام

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد