حدّ

حدّ

انسان یه موجود محدوده ، دارای یه سری مرز ، اینجا قسمتی از محدوده ی منه ...
حدّ

حدّ

انسان یه موجود محدوده ، دارای یه سری مرز ، اینجا قسمتی از محدوده ی منه ...

من خیلی وقته مردم ...



آه بانو

دیشب باز هم به باغ پشت حیاط رفتم

چشم در چشم جغدها 14 سال کودکی ام را ترسیدم

با ساز جیر جیرکها کوک شدم

با کرم ها در خاک لولیدم

لخت شدم و درون حوض قرمز ماهی ها شیرجه رفتم

پشت یا کریم تا خدا رفتم

تا خود نا کجا . . .



بانو

دلم نمی خواست این تنهایی را

دلم نمی خواست این شب را

هوهوی جغد ها را

خیس شدن را زیر باران دوست داشتم ؛ نه توی حوض

رقص را در گندم زار دوست داشتم ؛ میان خوشه ها

پی ملاقات تا خدا رفتم ؛  نبود !

خدایی که مرا بپیچاند نمی خواهم


دیشب تو نبودی و این همه نا خواستنی بود

بخواهد این طور پیش برود من بازی نیستم . . .



بانو

وقتی چشم ها دروغ می گویند

وقتی قلبها دروغ می گویند

دیگر کسی به لق لق زبان اعتنایی نمی کند

وقتی قرار است زمان بد بگذرد

دیگر چه فرقی می کند عقربه ها به راست بگردند یا چپ

وقتی ریشه هامان خشکیده

دیگر چه فرقی دارد که نسب مان به آدم و حوا برسد یا یک جفت شامپانزه

وقتی قرار بر پرواز نیست

همان بهتر که بال آرزوها را چید ...



بانو

قسم می خورم که پائیز من چند پائیز قبل آمد

همان وقتی که بادی بند رختت را نلرزاند

همان وقتی که باران به پنجره مان نکوبید

همان پائیزی که کلاغها هم روزه سکوت گرفتند

قسم می خورم که پائیز من چند پائیز قبل آمد

من وقتی رفتم که دیگر هیچ چیز فرق نمی کرد

وقتی رفتم که مؤمن شدم نو ترین لحظه ها در تکرار می میرند

دیگر چه فرقی می کند ...



دیشب زیر این سقف تا صبح

موریانه ها به قصد کشتن مرا قلقلک دادن

دیشب که تو نبودی

لای کرم ها لولیدم

زیر این سقف تا صبح ...





خوبین شما؟


سال نو رو برای شما خوب آرزو و تخمی پیش بینی میکنم . با تأخیر عیدتون مبارک

دو کلمه با خدا


مشتی ، حساب ما با هم که با صنار سی شاهی صاف نمیشه ... بکش بیرون دیگه ... از اون بالا هرچی کـ*ـیـ*ر میفرستی باید صاف بره تو کـ*ـو*ن ما ؟ ها ؟ اگه اینجوری خوشی پس خوشحال باش ...



ویرایش شد .

ادامه مطلب ...