حدّ

حدّ

انسان یه موجود محدوده ، دارای یه سری مرز ، اینجا قسمتی از محدوده ی منه ...
حدّ

حدّ

انسان یه موجود محدوده ، دارای یه سری مرز ، اینجا قسمتی از محدوده ی منه ...

در کوچه باد می آید ...



فروغ فرخزاد / ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد







. . . در کوچه باد می آید


این ابتدای ویرانیست


آن روز هم که دستهای تو ویران شدند باد می آمد


ستاره های عزیز


ستاره های مقوایی عزیز


وقتی در آسمان دروغ وزیدن می گیرد


دیگر چگونه می شود به سوره های رسولان سر شکسته پناه آورد ؟


ما مثل مرده های هزاران هزار ساله به هم می رسیم و آنگاه خورشید بر تباهی اجساد ما قضاوت خواهد کرد .


چشم سوم

 

... 

 

ـ : میان قلب و دو لب اختناق 

  

 

سکوت کن اختناق افتراست 

 

سخن بگو


بگو که آسمان هنوز آبی است و بیکران


بگو که دشت هرس شده ز خار‌ ، جای غنچه ها سبزه ها و خوشه هاست

 

 بگو که در همند دستهای خوشه ها و باد

 

 راه زندگی تا به انتها خوش است

 

 چشم را بشوی ... از دریچه ی نگاه من ببین

 

 باز هم بگو ...

 

  

 - : ضماد قافیه کفاف زخمهای مرا نمی دهد

 

 چشم ها را مشوی  

 

 باز کن فقط

 

 فاش بین سرّ مگویِ فاش را 

 

خدو به دیده گانِ خواب


بسی رخنه کرده غم به ذهن خسته ام 

 

ضماد قافیه دگر کفاف زخمهای مرا نمی دهد ...