حدّ

حدّ

انسان یه موجود محدوده ، دارای یه سری مرز ، اینجا قسمتی از محدوده ی منه ...
حدّ

حدّ

انسان یه موجود محدوده ، دارای یه سری مرز ، اینجا قسمتی از محدوده ی منه ...

چشم سوم

 

... 

 

ـ : میان قلب و دو لب اختناق 

  

 

سکوت کن اختناق افتراست 

 

سخن بگو


بگو که آسمان هنوز آبی است و بیکران


بگو که دشت هرس شده ز خار‌ ، جای غنچه ها سبزه ها و خوشه هاست

 

 بگو که در همند دستهای خوشه ها و باد

 

 راه زندگی تا به انتها خوش است

 

 چشم را بشوی ... از دریچه ی نگاه من ببین

 

 باز هم بگو ...

 

  

 - : ضماد قافیه کفاف زخمهای مرا نمی دهد

 

 چشم ها را مشوی  

 

 باز کن فقط

 

 فاش بین سرّ مگویِ فاش را 

 

خدو به دیده گانِ خواب


بسی رخنه کرده غم به ذهن خسته ام 

 

ضماد قافیه دگر کفاف زخمهای مرا نمی دهد ...

زندگی

 

زنـدگـیـــ زنــــجـــــیــــــر یـــــست کـه بـه پـــایـم قــفـل اسـت ؛  

می کِشم من او را 

 

می کُشد او من را

و مرارت روح مرده گیست ...

 

بعد از سلام 

شرایط خیلی بغرنج شده .... ۷ صبح دیروز تا ۵ صبح امروز ۳۷ نخ سیگار خاک شد ... این روزا مثه سابق همه چی روال طبیعیش رو طی میکنه‌ ؛ من ، سیگار ، بیدار خوابی ، هندزفری ، صادق ، ریاضی و کمیتی که همیشه لنگه . هنوز ته دلم فک می کنم انصراف بدم برم خدمت و بیام  کنکور انسانی بدم ... هنوز فکرم گرو پیش "ز" مونده ... هنوز نفس میکشم ... هنوز دوست دارم کل زندگیم رو شعر کنم ... هنوز ... هنوز ... هنوز ... و هنوز مرارت روح مرده گیست .