حدّ

حدّ

انسان یه موجود محدوده ، دارای یه سری مرز ، اینجا قسمتی از محدوده ی منه ...
حدّ

حدّ

انسان یه موجود محدوده ، دارای یه سری مرز ، اینجا قسمتی از محدوده ی منه ...

نمیدونم




سرم رو از دم با تیغ ، تا ته از بیخ زدم . فقط مشکل اینجاست که ترم جدید شروع شده که اونم به چپ می گیریم . امروز نشستم با خودم حساب کردم 20 هزار به یکی از رفقا بدهکارم 10 تومن به دانشکده و یه عمر به مادرم ... از اونطرف 15 تومن از یکی طلب دارم 580 تومن از اوستا کارم فقط مونده مشخص کنم با خودم چن چندم ... احساس میکنم سبک شدم ... شاید به خاطر اون سیصد گرم مو رو سرم ... نمیدونم



خشت



خشت ، خشت

روزهایم را روی هم می چینم

سطر تراز است

و ملاتش روز مره گیست .

.

.

.

خشت بر خشت

رؤیاهایم را رو به هم می چینم

دیواری از پس

دیواری در پیش

راه دراز است

وشکایت از روز مره گیست .

.

.

.

خشت در خشت

میان روزها و رؤیاهام محبوسم

و مرارت روح مرده گیست .



ایکاروس

از کتاب "ایکور" اثر "گاوین بنتاک" :  

 

 

 

...

فکر نمی کنم که ازین پس جهان را دوست بدارم .

آن جایی را نیافته ام که بهترین جای جهان باشد برای زیستن ،

شهر یا روستائی را نیافته ام که در آن دل به تمامی به تپش در آید .

آنجا لندن نیست ؛ نه ، واشنگتن نیست ، مسکو نیست ، پکن نیست ؛ هیچ یک از اینها دل را به تمامی به تپش در نمی آورند .

کلکته نیست ، آنجا که یک میلیون انسان در خیابان ها زندگی می کنند ؛

بیت المقدس نیست ، و ضریح مقدس میاجیما ( Miyagima ) نیست .

هیچ جا مرکز کیکلوس نیست .

آیا من باید شهر خود را بسازم و آن را کیکلوس بخوانم ؟

مرکز چرخ ، آنجا که هیچ چیز حرکت نمی کند

اما همه چیز در حال حرکت دیده می شود .

یا شاید کافی است که بگوئیم که تن من خود کیکلوس است ... هر کجا که من باشم

و آیا مغز من معبد هاتف شهر است ؟

پس شهرم خانه به دوشی است و من هر جا که هستم ، در آنجا ساکنم ...