حدّ

حدّ

انسان یه موجود محدوده ، دارای یه سری مرز ، اینجا قسمتی از محدوده ی منه ...
حدّ

حدّ

انسان یه موجود محدوده ، دارای یه سری مرز ، اینجا قسمتی از محدوده ی منه ...

مردن تدریجی !

دیوان فرخی / محمد فرخی یزدی







شب چو در بستم و مست از می ‌نابش کردم                  مـاه اگــر حلقه به در کوفت جوابش کردم


دیدی آن تــرک خـتا دشـمـن جـان بود مــرا                      گرچـه عمری بخطا دوسـت خطابش کردم


مـنـزل مـردم بـیگانه چـو شـد خـانـه چــشم                     آنـقـدر گـریــه نـمـودم کـه خـرابـش کردم


شــرح داغ دل پـــروانه چـو گـفـتـم با شـمع                      آتــشـی در دلـش افــکــنـدم و آبـش کـردم


غرق خون بود و نمی مـرد ز حسرت فرهاد                      خواندم افسانه ی شیرین و به خوابش کردم


دل که خونابه ی غم بود و جگرگوشه ی درد                     بــر ســر آتـش جـور تــو کـبـابـش کـردم


زنـدگـی کـردن مـن مـردن تــدریـجـی بــود                       آنچـه جـان کـند تنـم عـمر حـسـابش کردم




آیات شیطانی

















در زمستان تنهایی

پی گرما بودم
در تاریکی شبهاش پی نور

بر من قبحی نیست اگر الفاظی را که بر من تنزیل یافته را آیات شیطانی نامند .
اول سوره ی کتاب من این است :
به نام عشق
به تحقیق که خداوند تنها بود
خدا و خلصه در یکی از هزار شب تنهاییش
و عشق خدا را آفرید
پس برای نخستین بار نور در آن کالبد بی منتها به تپش اوفتاد
و این آغازی بود بر یک آغاز
و عاقبت از آن کسانیست که به حقیقت مؤمن شدند

در زمستان تنهایی
پی گرما و نور بودم
آتشی در دلم تنوره می کشید ...
پیامبری بودم از پی پیامبران
از تبار ایشان
به اعتکاف
40 هزار سال به قعر خویشتن خزیده بودم
40 روز است که دیگر احساس ضعف نمی کنم
وعد صادق مرا نه بعثت است
بل رجعت است به خویشتن

آفتاب از پس ستیغ کوهساران
تیغ بر کشیده
در زمستان تنهایی به اشتباه پی گرما و نور بودم

اینک من و تو مانده ایم با شمع و آیینه
گفتمت : چه حاجت است به آیینه ما را که سخت در هم پیدائیم ؟
گفتی : خدایش نیامرزاد آنکه را شمع بر افروخت !
 
                  [ بعدها خواهند گفت : خدایش رحمت کناد
                   آنکه آیینه بشکست و دل روشن ساخت . ]

پس عاقبت از آن کسانیست که به این حقیقت مؤمن گشتند .

این جمعه هم گذشت ...



کاش سوار فصل سرد انتظار

کلاغ خسته ای نبود

که جمعه را به امتداد می پرد . . . 


__________________________________


+ کاغذی آیا چیزی هست که ارزش دلسوزی داشته باشه ؟


++ کاغذی تو بهترین دوست من هستی